انشای نماز
نماز گفتگویی با خدا
 
به نام خدا
 
همه جا تاریک بود،سرد بود و سکوت طاقت فرسایی همه جا را فراگرفته بود.شاخه های وحشت لحظه به لحظه در وجودم جوانه می زد و من هر لحظه شاهد این تلاطم وحشی تاریکی بودم.دلم،میلرزید.آنقدر که دیگر نتوانستم جایی را ببینم و چشمانم را بستم.کم کم دیگر در قعر ناامیدی رفته بودم که ناگهان مردی از جنس بلور با حرف های آینه ای انگشتش را به سمت نوری دراز کرد و من دنباله روی آن راه شدم.صدای زیبایی گوشهایم را نوازش می کرد.جلوتر رفتم تا این طنین دلنشین را بهتر بشنوم.دیگر سکوت تنهایی ام شکسته شده بود و صدای الله اکبر وجودم را نورانی کرده بود و بر دلم مهر شده بود؛من از آن روز که روحی سرشت خاکی ام را عکس و آن مرد را دیدم چیز های زیادی یاد گرفتم.اولین نکته این بود:عروج یعنی نماز و نماز یعنی عروج.نماز تجلی گاه، پناهگاه و ماوای دل خستگان و عشق و امید است،عشقی نهفته میان سینه های منتظر و امیدوار به در های بسته ی نا امیدی.
 
نماز را دوست دارم زیرا تنها فرصت و خلوتگاه میان من و توست.وقتی که در اوج فاصله ها تو از من به من نزدیک تری.برایت سجده می کنم تا بر خود خاطر نشان کنم که من همان خاکی هستم که تو بر من دمیدی و رکوع می کنم تا بدانی تا ابد برایت یک بنده می مانم و قنوت،چه لحظه ی زیبایی!اینجا دیگر حاجت های من است و لطف و کرم و مهربانی و بزرگی و عظمتت که هیچگاه نومیدم نمی کنی و درهای بسته را برایم باز می کنی.
 
پروردگارا،ای بصیر شنوا!ای خالق بینا!ای قدیر و توانا!می خواهم ابر های نومیدی را کنار زده و دوباره نور امید را روشنای جان خویش قرار دهم.می خواهم ابراهیم وار طواف کنم و اسماعیل نفسم را قربانی نمایم.فقط و فقط برای رسیدن به تو.برای تازه شدن و تجدید عهد بستن با تو.ببخش اگر کوتاهی کردم!می خواهم هاجر وار صفا و مروه را پی جرعه ای آب حیات بدوم.علی وار لبیک بگویم و فاطمه وار برای اجابت دعاهایم بگریم.
 
و من در بی کسی هایم تنها نام مقدس تو را زمزمه می کنم چون تو تنها کسی هستی که در اوج فاصله ها صدایم را می شنوی.
 
دستم را بگیر ای بصیر شنوا!
 

موضوعات مرتبط: تمام دروس ، ادبیات و انشا ، ،
برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 صفحه بعد
خرید مونوپاد